آخ آخ! وارد فاز پژوهشی شدم برای یه پروژۀ شخصی جذاب ادبی، و سروکارم افتاده با ارنست خان همینگوی و یاللعجب. یه چیزایی خوندم و دونستم که نگو. دیشب مثلاً داشتم قهقهه میزدم از یه تیکه که تو یکی از کتابهاشه و قبلاً نمیدونستم جریانش چیه ولی الآن میدونم. بسوزه پدر تجربه :))
و شروع کردم به خوندن پیرمرد و دریا برای باری دیگر و واقعاً چیه این آخه؟ نه جداً. درسته کوتاهه و وقتی نمیگیره، اما کلش تو یه جمله خلاصه میشه:
A man can be destroyed but cannot be defeated.
که خب منم باش موافقم. و کلاً این داستان stoicism. یا هر مدل heroism شخصی. کلاً این چیزها بهتر از نکونالکردنه. نق و غُر و قوطهخوردن تو عوالم شخصی تنهایی و همۀ اینها باعث هدررفتِ انرژیهای مورد نیاز برای خودسازی میشه.
دیشب با پسرخالهم که حرف میزدم، برای وجود از استعارۀ خونه استفاده کردم. بهنظرم ماها تا ۴۰ سالگی وقت داریم ساختمونی رو بسازیم از خودمون که دلمون میخواد توش زندگی کنیم. باید بسازیمش دیگه. هرکاری جز تمرکزکردن روی ساخت و تکمیل این خونه، خُسرانِ دنیا و عقبیست آقا، خُسران.
چقدر دور شدم یهو از همینگوی. ولی، تفسیرهایی که میشه ازش کرد جداً از خودش و داستانهاش باحالتره. لذا، indulge yourself در خالهزنکهای ادبی.
درباره این سایت