تا دیروز، افتان و خیزان رسونده بودم خودم رو تا حدود پنجاه سال تنهایی، و از خودم پرسیدم چرا داری میخونی؟ چرا داری تو این وضعیت کتاب میخونی؟ و خوب فکر کردم به جوابی که میخواستم به خودم بدم: چون تکتکِ این شخصیتها رو، حتی اون شخصیت منفور، فرناندا رو، از آدمهای واقعی بیشتر دوست دارم. چون این شخصیتها اینجان، حیوحاضر، و منتظر تا برم بهشون سر بزنم، بدون اینکه از تأخیر دلگیر بشن یا طاقچهبالا بذارن یا هرچی. و بعد تصمیم گرفتم بدو بدو برسم تا صدمین سال. و خب، تا الآن رسیدم به صفحۀ ۳۳۳. تا آخر شب هم تمومش میکنم. و از فردا باید برم سر وقت یه چیز دیگه، یه چیزی که همینقدر مسحورکننده و درگیرکننده باشه. شاید یادداشتهای روزانۀ کافکا، شاید شکسپیر از اول تا آخر، شایدم یه چیز دیگه.
درباره این سایت